طلوعِ طلوع نو

سر آن داشتم تا برای آغاز طلوع نو، از دوران روشنگری بیاغازم؛ از  راه بی پایانش، از شجاعت پرسشگری سخن بگویم و از دود شدن آنچه سخت مینمود، از به درآمدن  ازخردسالی. خطابه ای در ستایش خرد.
ولی اندیشیدم که براستی خطابه را با خرد چه کارست! پس ترجیح دادم که بر رسم سقراط کبیر پایمردی کنم و لفاظی را به اهل لفظ و سخنوری را به اهل سخن وانهم.
برای حُسن آغاز  بهتر آن دیدم تا از بزرگمرد شعر ایران، احمد شاملو که لحظه ای دست از برهم زدن خوابِ درخواب رفتگان برنداشت، نقلی بیاورم که خود اصلی از اصول تفکر نقادانه است:«وقتی زورشان نمی رسد، با اندیشه یا پیشنهادی دربیفتند یا آن را منافی دکان و دستگاه خودشان دیدند همه زورشان را جمع می کنند  تا شخص گوینده را بی اعتبار کنند. این یکی از خصایص باید بگویم متآسفانه ملی ماست. وقتی ناندانی شان بسته به این است که ماست سیاه باشد، اگر یکی پیدا شد گفت بابا چشم دارید نگاه کنید، ماست که سیاه نمی‌شود، می‌گویند حرفش مفت است، چون مادرش صیغه‌ی قاطرچی امیر بهادر بوده! می‌گویند حرفش چرت است، چون پدرش بهار به بهار راه می افتاده به باغچه بیل زنی، پائیز به بعد هم دور کوچه ها سیرابی می‌فروخته! مزخرف می‌گوید، چون خودمان در مکتبخانه دیدیم ابوالفضل را با عین نوشته بود… این جوابگوئی نیست، کوشش نادرستی است برای راندن طرف به موضع دفاع از خود، ولاجرم معطل گذاشتن اصل موضوع. می‌گویید چه کنیم؟ دست به ترکیب هیچی نزنیم و به هیچ چیز نظر انتقادی نیندازیم که دل اهل باور نازک و شکننده است و تا گفتی غوره سردیشان می‌کند؟»